نفرتم مشت شد و آینه صدها تکهغربت من چه غریبانه به فرجام رسید
مسعود نصرتی (نوین)
خیره در چشم غزلناک تو گشتن بهترچون کلامی نتوان گفت که کامل باشد
یوسف چاهی کنعان شدنم هم بد نیستخبری دارم از اینکه تو خریدار منی
همین که عاشقم کافیست دگر وصلش نمیخواهمکه تب کردن برای او، به از گرمای آغوشش
مردن نه همین است که دم بازدمش نیستروحت که شود همدم یأس، مردهترینی