زردی خیس خزان است تو را می بینم
وقت افتادن آن برگ تو را می بینم
هر چقدر میل به اوج بال و پرم را افزود
بر سر کنگرهی ارگ تو را می بینم
آن قدر با من بیهوده انیسی حتی
در پس آینه ای مرگ تو را می بینم
زردی خیس خزان است تو را می بینم
وقت افتادن آن برگ تو را می بینم
هر چقدر میل به اوج بال و پرم را افزود
بر سر کنگرهی ارگ تو را می بینم
آن قدر با من بیهوده انیسی حتی
در پس آینه ای مرگ تو را می بینم