دل شیدا
چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۴۴ ب.ظ
گردن بزن ای دوست دلم را، که تسلاست
من هر چه کشیدم همه از این دل شیداست
در شهر کسی با من میخواره عجین نیست
بیچارگی روح من از دور هویداست
مطرود ز یاد همه، آوارهی هر کوی
این وضع غمانگیز همان آخر دنیاست
با هر که نشستیم به پیمانه برون ریخت
این کشتی پوسیده غمش بیش ز اینهاست
آه از گذر عمر که هر صبح به هر صبح
تنها هنرش زخم نوینی به دل ماست
شاعر:
مسعود نصرتی (نوین)
۹۴/۱۰/۲۳
زندگی، تنهایی را نفی می کند و عشق بارورترین تمام میوه های زندگی ست.
بیاموز که محبت را از میان دیوارهای سنگی و نگاههای کینه توز، از میان لحظه های سلطه ی دیگران بگذرانی. امروز، برای من، روز خوبی نیست؛ روز بد تنهایی ست. اینجا را غباری گرفته است.
پنجره ها نمی خندند و آب نمی جوشد و بویِ مستی آفرینِ تنِ تو در این کلبه نپیچیده است.
یاد تو هر لحظه با من است؛ اما یاد انسان را بیمار می کند...:(
من روانِ دائمِ یک دوست داشتن هستم.
و به یاد بیاور آنچه را که من در این راه از دست داده ام.
و اکنون تنها تو می توانی اثبات کنی که ما دوباره بنا خواهیم کرد.
به یاد بیاور که در این لحظه ها نیازِ من به تو نیازِ من به تمامی ذرات زندگیست.
... به من باز گرد!
نادر ابراهیمی/ بار دیگر شهری که دوست می داشتم/ نشر روزبهان