اولین مطلبی که نوشتم و بتوان ارزشی برای آن قایل شد، این بود:
هر چند وقت یکبار نیاز به تلنگری است هر چند کوچک
که ریشه ها را بیازماییم
تا مبادا زلزله ای بزرگ بنای افکارمان را ویران سازد
اما آن موقع نمیدانستم که این تلنگر برای من هم اتفاق خواهد افتاد. محرم امسال (1392) به ناگاه قلبم تلنگری خورد و قلم به دستم داد که اولین دلنوشتهام را در عطش قلبم برای ساقی کربلا (ع) بنویسم:
« دل عطشان »
این روزها باران سرد پاییزی به برگها امان نمیدهد اما این باران هم نمیتواند عطشم را فرونشاند؛ دیر زمانی است که دل سوزانم محرم به محرم در شوق چشیدن جرعهای از دستان ساقی کربلاست.
و این بود سرآغاز کار من