منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شاگردم و استاد تویی،‌ نکته بیاموز!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است



روز میلاد گوهردانه احمد(ص)، زهراست
هم مادر و هم دخت پدر، ام ابیهاست

او مادر نیکان جوانان بهشت است
او مایه تسکین دل و محرم مولاست

در مادری و همسری هم اوست که الگوست
آنگونه که در چرخه اعصار هویداست

از دامن مادر ره افلاک بجویید
فرزند شهیدش مَثلی بر همه دنیاست

زن مظهر الطاف و هنرمندی دادار
چون آب زلالی است که به پاکیش تمناست

گر گوهر خویشتن همه جا عرضه ندارد
چون گل به گلستان غزل‌های مصفاست

زن از گِل عشق و نه ز خاک خلق بگشته است
که واسط خلق بشر این شاخه طوباست


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۲۹
مسعود نصرتی (نوین)



شب، خصلت غریب‌نوازی روزگار است
مردمِ به ظاهر آشنای روز، همه در تاریکی شب غریبه‌اند
کوچه تن‌فرسوده گام‌هاست؛ لطافت نور چراغ‌ها آرامَش می‌کند تا به لالایی جیرجیرک‌ها بخوابد
سکوت کوچه، غربت را می‌خواند
کسی می‌آید
زمزمه قدم‌ها نوسان عبور را طنین‌انداز می‌کند
صدا نزدیک‌تر می‌شود؛ سنگینی‌اش گوشم را آزرده است؛ به اتاقم پناه می‌برم
پشت پنجره امن‌ترین افق‌ دنیا است
دوست دارم در چشمان زیبایی خیره شوم
خورشید برایم زیبا نیست
جاذبه مهتاب کلمات را در ذهنم می‌رقصاند:
زیبا، نقره‌گون، دلربا ...
من به دیدن قرص ماه مجنون می‌شوم
خط اتصال خیال من و ماه را جز تکه‌ ابری بی‌خبر از قصه‌یمان نمی‌تواند بگسلد
ماه محبوبه من است
سیری‌ناپذیری دیدگانم
خرده مگیرید؛ آری
من ماه را می‌ستایم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۷
مسعود نصرتی (نوین)




ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه من درآرم او دهد باد

ز بحث هم‌عروسش طاقتم نیست
به روز و شب نباشم اندکی شاد

نویسم یک رمان در شرح اقساط
که شاید او بخواند کم زند داد

مرا باشد حقوقی کارمندی
همین اوضاع منزل کرده است حاد

خدایا این عروسان را تو دریاب
پشیمان گشته‌ است آنکه مرا زاد


 

هم‌‌عروس همان جاری یا همسران دو برادر هستند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۳ ، ۱۳:۰۲
مسعود نصرتی (نوین)



من خرده هنر در دل خود طبع ندانم
نظم کلمات در سخنم شعر نخوانم

گاهی که ز کنج دلکم اشک بجوشد
از تنگی دل بر ورقی مشق برانم

آنقدر به قلم نقشه دلدار ببافم
تا مست شده وز غم خود جان برهانم

در کسوت شوخی و به طنّازی منظوم
دل را بفریبم که دلش بازستانم

گر حرم نداشت در نظرش غصّه مادام
عمری به غزل‌های غمم غرقه بمانم

روزی به دو صد توبه ز او رحم بجویم
کز عاقبت عمر نوین دل‌نگرانم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۵۰
مسعود نصرتی (نوین)



یارانه! سراغ از تو بگیرند کجایی؟
زین نرخ تورم تو فقط مرهم مایی

گویند نگیرید که شود خرج به درمان
بر وعده وفا کن تو اگر عبد خدایی

این قفل و کلیدِ در بهداشت به دستت
امید به این است که تو نیز قفل‌گشایی

گر عهدشکنی از تو ببینم روزی
نفرین بکنم چون که سزاوار بلایی

مردانه بکوش، حرف و عمل هر دو یکی کن
باشد که نگویند ز صداقت تو جدایی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۹
مسعود نصرتی (نوین)



دست خود رو به خدا کن؛ ز خلایق بگذر
مدد از غیر خودش جز به دو صد منّت نیست

راز دل فاش بکردن گرچه از باب نیاز
پیش این پرده‌دران جز سبب خفّت نیست

من و او خوب بدانیم که بباید جبران
ورنه از دوست رسد هر چه به جز محنت نیست

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۰۲
مسعود نصرتی (نوین)



درد می‌کشم اما بیهوده
زجر می‌کشم اما بی‌دلیل
پای ناموس جان می‌دهند و ما جان را به بی‌غیرتی می‌کشیم
سخن از طلب‌کردن است؛ آنها در طلب چیزی ورای این دنیایند و ما دنبال چیزی پست‌تر از بی‌ارزش‌ترین‌ها
افسوس خوردن جز نقاب روشنفکری ما نیست؛ عمری با این نقاب‌ها ذره ذره آبرو جمع کرده‌ایم و کاسه را با ترس و لرز نگاه داشته‌ایم تا نریزد؛ تا نریزد این ماحصل ظاهرفریبی‌ها و دلخوشی ما برای آن دنیا
مبادا شمارش دانه‌های تسبیح از یادمان برود؛ مبادا خم و راست شدن‌هایمان را فراموش کنند؛ مبادا آب چشمان خسته را به اشک خلوص نپندارند
بر تأسف خوردن خویش نیز تأسف می‌خورم
سرزندگی حقشان بود و زندگی و جوانی نصیبشان اما حق دیگران را بالاتر از حق خود دیدند
هنوز هم شهیدمسلکان بسیارند و رهروانشان شاید در گمنامی به سر برند اما شمع خود را در این طوفان‌های هولناک حفظ کرده‌اند
سر در گریبان خود فرو برده‌ام؛ پس ما چه؟ از این به بعد زندگی خواهیم کرد یا بازهم جسدوار می‌رویم؟

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۴۶
مسعود نصرتی (نوین)