من ماه را میستایم
پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۴۷ ق.ظ
شب، خصلت غریبنوازی روزگار است
مردمِ به ظاهر آشنای روز، همه در تاریکی شب غریبهاند
کوچه تنفرسوده گامهاست؛ لطافت نور چراغها آرامَش میکند تا به لالایی جیرجیرکها بخوابد
سکوت کوچه، غربت را میخواند
کسی میآید
زمزمه قدمها نوسان عبور را طنینانداز میکند
صدا نزدیکتر میشود؛ سنگینیاش گوشم را آزرده است؛ به اتاقم پناه میبرم
پشت پنجره امنترین افق دنیا است
دوست دارم در چشمان زیبایی خیره شوم
خورشید برایم زیبا نیست
جاذبه مهتاب کلمات را در ذهنم میرقصاند:
زیبا، نقرهگون، دلربا ...
من به دیدن قرص ماه مجنون میشوم
خط اتصال خیال من و ماه را جز تکه ابری بیخبر از قصهیمان نمیتواند بگسلد
ماه محبوبه من است
سیریناپذیری دیدگانم
خرده مگیرید؛ آری
من ماه را میستایم
دوبار خواندم و بسیار لذت بردم! چه لطیف و خوش آهنگ نوشتید!
"شب، خصلت غریبنوازی روزگار است
مردمِ به ظاهر آشنای روز، همه در تاریکی شب غریبهاند"
تن فرسوده کوچه
لالایی جیرجیرکها
نوسان عبور
افق امن پنجره
همه تعبیرات و فضاهایی که خلق کردید زیباست!
نکته ای که برایم سوال شده:
دوست دارم در چشمان زیبایی خیره شوم
سه حالت دارد:
1- دوست دارم در چشمهایی که زیبا هستند نگاه کنم
2- ماهیت زیبایی است که شاعر هویت انسانی به آن داده دارای چشم است و ...
3- زیبایی منظور شخص زیباست! مثل وقتی بگوییم، رندی، ظریفی گفت...
هرکدام باشد ایهامی که دارد زیباترش کرده!
خورشید هم زیباست!
معشوقه من عاشق معشوق دگر بود
مهتاب که محو است به رخساره خورشید! :)