منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شاگردم و استاد تویی،‌ نکته بیاموز!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۵ مطلب با موضوع «اشعار :: از دل شاعر» ثبت شده است

گردن بزن ای دوست دلم را، که تسلاست
من هر چه کشیدم همه از این دل شیداست


در شهر کسی با من میخواره عجین نیست
بیچارگی روح من از دور هویداست


مطرود ز یاد همه، آواره‌ی هر کوی
این وضع غم‌انگیز همان آخر دنیاست


با هر که نشستیم به پیمانه برون ریخت
این کشتی پوسیده غمش بیش ز این‌هاست


آه از گذر عمر که هر صبح به هر صبح
تنها هنرش زخم نوینی به دل ماست


شاعر:
مسعود نصرتی (نوین)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۱۶:۴۴
مسعود نصرتی (نوین)
با آنکه دلم رنگ به رخسار ندارد
دیگر به تپش‌های خود اصرار ندارد

با آنکه زمین پیش دو چشمم برهوت است
آنقدر که گل هم دل انکار ندارد

با آنکه شبم نور سحر رفته ز یادش
حتّی به خیال رغبت دیدار ندارد

با آنکه به عقل شعر سرایم نه ز احساس
بگذار بگویند سر هشیار ندارد

این موج مرا بر لب ساحل نرساند
جز صخره به من هیچ کسی کار ندارد

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۳ ، ۰۹:۲۹
مسعود نصرتی (نوین)

باید بگویم تا غمم پایان بگیرد
شاید که قدری زندگی آسان بگیرد

حتّی نهنگ از آبی بی‌حد فراری است
گاهی سراغ از خارج زندان بگیرد

بودن در این دنیا که تنهایی و تنها
زهر است و شادی از دل انسان بگیرد

تکرار غم بیهوده می‌سازد دوا را
امّا به آسانی به چشم باران بگیرد

این طبع خاموشم به لب‌های تو بند است
باید بیایی تا که شعری جان بگیرد


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۳ ، ۰۱:۱۲
مسعود نصرتی (نوین)



خواهم که شوم همدم غمدیده باران
آلوده به اشکی که مرا کرده غزلخوان

چون شعر غریبی که به وزنی شده ناکام
قلبم شده در لرزش چشمان تو ویران

در دامنه افتاده ز پا تا که بیایی
چون دیر رسی درّه شود صاحب این جان

درمان مرا مرگ مگر چاره بیابد
یا آنکه طبیبی که کند زلف پریشان

کافی‌ست ز انبوه بلا شعر سرودن
دیوانه نباید به جنونش کند اذعان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۱۲:۲۷
مسعود نصرتی (نوین)



من خرده هنر در دل خود طبع ندانم
نظم کلمات در سخنم شعر نخوانم

گاهی که ز کنج دلکم اشک بجوشد
از تنگی دل بر ورقی مشق برانم

آنقدر به قلم نقشه دلدار ببافم
تا مست شده وز غم خود جان برهانم

در کسوت شوخی و به طنّازی منظوم
دل را بفریبم که دلش بازستانم

گر حرم نداشت در نظرش غصّه مادام
عمری به غزل‌های غمم غرقه بمانم

روزی به دو صد توبه ز او رحم بجویم
کز عاقبت عمر نوین دل‌نگرانم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۵۰
مسعود نصرتی (نوین)