زیبایی چشمان تو قلب مرا آشفته کرددلواپس آیینهام هر روز رو در روی توستمسعود نصرتی (نوین)
ما را چه نیاز است به همدردی دنیاخو کرده به دردیم شبیه دل زینب (س)
مسعود نصرتی (نوین)
پینوشت:سیاست ما عین دیانت ماست
به اخم ده پیاله را که جان دهم به پای توکمان که شد کشیده تر، خدنگ او کشنده تر
عاقلان سر نگذارند که بر دل ماندرمز عاشق شدن از عقل بشر بیرون است
گرچه از کف دادهایم رؤیای خویشلیکن از دیروز خود عاقلتریم
گاهی به دست پس میزنی، گاهی به پا پیشم کشیباشد چو لیلی ناز کن اما چو مجنون نیستم
آغوش چون وا میکند من دیر اجابت میکنمترسم به دل افتاده که این واجبم نبود قضا!؟
در شهر فقط طالب آغوش ریایندبر سادگی قلب چو من نیست خریدار
پیری نه همان موی سپید است که دانیعمریست به دل پیرم و در فرض تو برنا