منم و شانهی انباشته از بار گناه
سرنوشتی که بشد با عملم تلخ و سیاه
منم و روزنهای نور فراسوی افق
منم و یک بغل از خیرهترین نوع نگاه
خبر از یوسف مصری که دگر بازنگشت
خون یک بره که بر پیرهنی گشت گواه
رقص یک بید که با باد پریشان شود و
یاد یک یار گذر کرده کند گاه به گاه
عاقبت در گروی شمعم و پروانه نصیب
سوزش چشم و دل سوختهای مملو ز آه
مسعود نصرتی (نوین)