میتوانم قطرهای باشم ز اشک دیدهات
تکه برگی بر سر شاخی ز غم خشکیدهات
میتوانم در هجوم سایههای سرد یأس
قلعهای باشم برای قلب خنجر خوردهات
میتوانم هیزمی باشم برای شعلهای
مرهمی بر دست از دست فریب رنجیدهات
میتوانی چون نسیمی بید مجنون را به رقص
وابداری بهر درمان دل افسردهات
میتوانی خاطری باشی که در وقت دعا
یادم آید گرمی آغوش عطر آکندهات
میشود در گیر و دار هجمههای زندگی
خانهای از نو بسازیم بر غم پوسیدهات
میشود کل جهان را بین خود قسمت کنیم
مهر تو از آن من، باقی فدای دیدهات