آن گونه ندوز چشم که من مأمورم
من به تفتیش عقاید همه جا مشهورم
راستش را تو بگو دل به چه کس باختهای
این نه زردی مرض بود که ز حیلت دورم
داغ عشقی که تو از دیدن آن نالانی
من ز دوران جوانی به تبش رنجورم
گر تو در اول راه از سخنش واماندی
من به عمری ز لب سرخ فسون مسحورم
آن همه زلف سیاه در دل خود تاباندی
من به بوی ختن زلف سیاه مخمورم
ای فرود آمده از قامت رعنای به قبر
من به قد قامت خویش در بر او مسرورم
از نشان دل و دلبر سخنی هیچ مپرس
شرح دلدار چو بگویم که به لب ممهورم