منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شاگردم و استاد تویی،‌ نکته بیاموز!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

می‌توانم قطره‌ای باشم ز اشک دیده‌ات
تکه برگی بر سر شاخی ز غم خشکیده‌ات

می‌توانم در هجوم سایه‌های سرد یأس
قلعه‌ای باشم برای قلب خنجر خورده‌ات

می‌توانم هیزمی باشم برای شعله‌ای
مرهمی بر دست از دست فریب رنجیده‌ات

می‌توانی چون نسیمی بید مجنون را به رقص
وابداری بهر درمان دل افسرده‌ات

می‌توانی خاطری باشی که در وقت دعا
یادم آید گرمی آغوش عطر آکنده‌ات

می‌شود در گیر و دار هجمه‌های زندگی
خانه‌ای از نو بسازیم بر غم پوسیده‌ات

می‌شود کل جهان را بین خود قسمت کنیم
مهر تو از آن من، باقی فدای دیده‌ات

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۷
مسعود نصرتی (نوین)

باید بگویم تا غمم پایان بگیرد
شاید که قدری زندگی آسان بگیرد

حتّی نهنگ از آبی بی‌حد فراری است
گاهی سراغ از خارج زندان بگیرد

بودن در این دنیا که تنهایی و تنها
زهر است و شادی از دل انسان بگیرد

تکرار غم بیهوده می‌سازد دوا را
امّا به آسانی به چشم باران بگیرد

این طبع خاموشم به لب‌های تو بند است
باید بیایی تا که شعری جان بگیرد


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۳ ، ۰۱:۱۲
مسعود نصرتی (نوین)



زندگی دیدن و شیدا شدن است
در میان گذر سلسله ثانیه‌ها
که امان بر کس و نا کس ندهند
پی خود گشتن و پیدا شدن است
فرصت بودن ما
که چو سرمایه ماست
چه فنا گشته و یا
چه به یغما ببرند
همه‌اش خسران است
پس چرا نیکی را
نکنیم پخش بر این عرصه سبز دنیا
که نشیند بر بار
که ثمرها دارد
شاید آن یار بیاید که دلم غم دارد
تا به دل گویم باز
که من آن شمس جهان
معنی مطلق عصمت به زمان را
نشانت دادم
چه کسان آمده و نیست شدند
چه بسا صحنه‌گر قصه ابلیس شدند
که از آنها اثری نیست به جا
من نخواهم این را
ای امیر دلها
بر دلم راه گشا
و به چشمان ترم نور افزا
و به عقل، فهمش را
که مرا خوشبختی
از خدمت به شاه زمان نیست جدا
تا بدان روز حساب
چون بد و خوب عمل را
نمایان سازند
به ازای کِبر این سودا
نکنندم رسوا
و نگردم خجل از پاره تن
و ثمینه گوهر ختم نبوت
زهرا
سلام الله علیها و ابیها

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۲۰
مسعود نصرتی (نوین)