منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شعرواره‌های مسعود نصرتی (نوین)

منشور نفس

شاگردم و استاد تویی،‌ نکته بیاموز!

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عاشورا» ثبت شده است



حسین جانم ز جا برخیز، شیرزنان خیمه‌ات دیدن تو را طلب می‌کنند، چگونه به آنان بگویم پیکرت سر ندارد ...
می‌خواهند یادگاری از تو داشته باشند، چگونه به آنان بگویم فرزند فاطمه (س) دیگر چیزی برای یادگاری ندارد ...
پیکر بی کفنت را چگونه به خاک بسپارند؛ بگویم این همه زخم تیر و شمشیر به کدامین گناه ناکرده بوده ...
حسین جانم برخیز، اهل بیتت مردشان را می‌خواهند، چگونه به آنان بگویم غیرت را به گودال قتلگاه سر بریده‌اند ...
حسین جان چگونه بگویم آن سر مبارک توست که بر نیزه کرده‌اند ...
بگویم محاسنت را با چه خضاب کرده‌ای که این چنین سرخ‌اند ...
خواهرت چگونه این غربت را تاب می‌آورد، این داغ را کدامین شانه توان به دوش کشیدن بود ...
این شب چقدر طولانی است ...
حسین جان رقیه‌ات بابا ندارد، به او می‌گویم پدرت را هم یتیم کرده بودند،‌ این کوفیان وفا ندارند ولی می‌دانم این نیز دردش را تسکین نخواهد داد ...
وای بر این امت نامسلمان، با کدامین آب این لکه ننگ را از دامان خویش می‌شویند، چگونه و با چه چشمی به روی رسول خدا (ص) خواهند نگریست ...

آه حسین مظلومم، آه زینب غریبم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۵۰
مسعود نصرتی (نوین)