در پیروی از نفس همه دست به دستیم
یک عدّهی مجرم که به توجیه نشستیم
چون کوزهگری بد که کند شرم ز محصول
هر آن چه که شد بر سر ابلیس شکستیم
مسعود نصرتی (نوین)
در پیروی از نفس همه دست به دستیم
یک عدّهی مجرم که به توجیه نشستیم
چون کوزهگری بد که کند شرم ز محصول
هر آن چه که شد بر سر ابلیس شکستیم
مسعود نصرتی (نوین)
زردی خیس خزان است تو را می بینم
وقت افتادن آن برگ تو را می بینم
هر چقدر میل به اوج بال و پرم را افزود
بر سر کنگرهی ارگ تو را می بینم
آن قدر با من بیهوده انیسی حتی
در پس آینه ای مرگ تو را می بینم