سخت است ببینی که جهان باز بچرخدوقتی که کسی توبه نکرده، شده قاضی
مسعود نصرتی (نوین)
عبرت نشده تا که ز احوال نپرسییا باز بگویم: «مگر ای بوووق، طبیبی!؟»
من تو هستم از زمانی که دلم در چنگ توستمیشود لطفی کنی گاهی به خود هم سر زنی
نفرتم مشت شد و آینه صدها تکهغربت من چه غریبانه به فرجام رسید
خیره در چشم غزلناک تو گشتن بهترچون کلامی نتوان گفت که کامل باشد
یوسف چاهی کنعان شدنم هم بد نیستخبری دارم از اینکه تو خریدار منی
همین که عاشقم کافیست دگر وصلش نمیخواهمکه تب کردن برای او، به از گرمای آغوشش
مردن نه همین است که دم بازدمش نیستروحت که شود همدم یأس، مردهترینی
فرشی شدهام تا تو به هر لحظه که خواهیآیی و قدم بر سر چشمم بگذاری
بگذار که زلفت به همین شیوه بماندگویند پریشان شدنش حکمت عشق است