گر سیل ببارد همه شب هیچ غمی نیستما چتر خود از صاحب باران بگرفتیم
مسعود نصرتی (نوین)
ای خدا باران ببارد دست در دست گلممیرویم دل میدهیم خیس از محبت میشویم
حسادت میکنم بر تو که یارانی دگر داریمن و تنهایی و تقدیر، رفیق هم به یک عمریم
ای کاش درازا بکشد شب که سر صبرسیراب کنم چشم ز مهتاب رخ او
در دلم شور به پا کردهام و منتظرملیلیام پلک زند تا همه را فاش کنم
گفتم که سلامی برسانم که جوابشیک لحظه نظر بر من ماتمزده باشد