آشوب
جمعه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ب.ظ
دیریست نگاهت به دل من زده پیوند
ای درخور تو مُلک بخارا و سمرقند
گیسو مفشان چون که به یغما ببرندش
هر کس که بر این شمسِ کهن سایه بیافکند
فتوای مشایخ همه تبدیل یقین شد
آن لحظه که خوردند به لبهای تو سوگند
در فلسفهی خلقت عالَم شده تثبیت
سخت است که از قامت رعنای تو دل کند
یک نظم نوین آر که شهری شده آشوب
کس نیست کند صید پریشان تو در بند
مسعود نصرتی (نوین)
ویرایش شده
برای بهتر شدن شعرم و به کمک برخی دوستان گرامی، تغییرات کوچکی در نسخه اولیه ی آن دادم
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.