بگذار که زلفت به همین شیوه بماند
گویند پریشان شدنش حکمت عشق است
مسعود نصرتی (نوین)
کوچول موچول تو کِی میای تا که دلو فدات کنم!؟
تو هِی به من بابا بگی، من نینیجون صدات کنم
وقتی که میخندی منم به آسمون پر بکشم
وقت لالا هم که میشه یک دل سیر نگات کنم
قربون بیدندونی و قربون قاقا خوردنت
یعنی میشه یه روزیام کفش قشنگ به پات کنم ...
الک دولک بازی کنیم، لِیلِی و تاب تاب خمیر
جریمه سوختنِشم یه بوس از اون لُپات کنم
چادر نماز ازم بخوای، بگم: «چرا قند عسل!؟»
با اون صدای ناز بگی: «بابا میخوام دعات کنم»
خیالبافی بسه دیگه، کو تا به اینجا برسه
تو زود زود دنیا بیا ببین چیکار برات کنم!
شاعر:
مسعود نصرتی (نوین)
آخرین ویرایش:
11 بهمن 1394
منم و شانهی انباشته از بار گناه
سرنوشتی که بشد با عملم تلخ و سیاه
منم و روزنهای نور فراسوی افق
منم و یک بغل از خیرهترین نوع نگاه
خبر از یوسف مصری که دگر بازنگشت
خون یک بره که بر پیرهنی گشت گواه
رقص یک بید که با باد پریشان شود و
یاد یک یار گذر کرده کند گاه به گاه
عاقبت در گروی شمعم و پروانه نصیب
سوزش چشم و دل سوختهای مملو ز آه
مسعود نصرتی (نوین)